ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
   1   2   3   4   5    >>    >
 

ازفکرگناه پاک بودن عشق است

ازهجرتوسينه چاک بودن عشق است

آن لحظه که راه مي روي آقاجان

زيرقدم تو خاک بودن عشق است

گفتم شبي به مهدي، اذن نگاه خواهم!

گفتا که من هم از تو، ترک گناه خواهم!

گفتم که اي امامم، از ما چرا نهاني؟!

گفتا به چشم محرم همواره آشکارم!

بيمار گشته است قلوب از عيوب ما

دانيم گشته سد دعاها، ذنــــوب ما

يا غــافر الذنوب گناهان ما ببخش

وانگه رسان ظهور طبيب قلوب ما

اللهم عجل لوليک الغريب الفرج

.


سلام خسته نباشيد
ازنظر شما متشکرم
با اجازه وبلاگ زيباي شما لينک مي شود
التماس دعا
هرکس براي خويش پناهي گزيده است
مادر پناه قائم آل محمديم

چون گذشته از چه با ما بد مدارا مي کني؟
با خم ابروي خود در سينه غوغا مي کني
من مريض عشقم و در بستر بيماريم
نازنينا درد عشقم کي مداوا مي کني؟
يوسف مصر ار نشيند در کمين خال تو
صد چو يوسف را بسان صد زليخا مي کني
گر زني پر در هواي چشم گوهر بار من
قطره قطره اشک چشمم را چو دريا ميکني
اي که راهت را ز راه ما جدا بنموده اي
بين دشمن دوستان را خوار و رسوا مي کني
اين شنيدستم که دور از چشم ما اي مه لقا
خلوتي داري و با بيگانه سودا مي کني
اين يقين دانم اگر افتد گذارت بر دلم
در خرابات دلم جايي تو پيدا مي کني

چه كنم تا كه شبي لايق ديدار شوم
بهر ديدار گل فاطمه بيدار شوم
همچو آن پير خراباتي و عاشق پيشه
چشم بيمار تو را بينم و بيمار شوم
همه ي ترس من اين است كه اي محرم راز
بروم باز از اينجا و گنه كار شوم
كاش مي شد به سويم نظري مي كردي
تا كه از خواب گنه يكسره بيدار شوم
عاشقان بي سر و سامان و گرفتار تواند
كاش از عشق تو من نيز گرفتار شوم
در بيابان گناه و هوس و بي كسي ام
كمكم كن كه دگر راهي گلزار شوم

چه کند اين دل شيدايي من
چه کند اين سر سودايي من
کمر خم شده و موي سپيد
رفت آن چهره زيبايي من
پير گشتم زفراقت به خدا
خبري نيست زبرنائي من
خبري از من افتاده بگير
از من و حالت شيدايي من
نوکريت به رضايي باشد
ارث اجدادي وآبائي من

چه روزها که يک به يک غروب شد، نيامدي
چه اشکها به سينهها رسوب شد، نيامدي
خليل آتشين سخن، تبر به دوش بت شکن!
خداي ما دوباره سنگ و چوب شد، نيامدي
براي ما که خسته ايم و دل شکسته ايم، نه
براي عدهاي ولي، چه خوب شد نيامدي
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح ظهر نه ، غروب شد نيامدي

حق دوباره کرمي کرد که بيدار شوم
با نگاه تو گل فاطمه هشيار شوم
از ازل گر دل من بر تو ارادت کردست
مادرت خواست که من بر تو گرفتار شوم
همه ترس من از باقي عمرم اين است
باز بر پيش نگاه تو گنهکار شوم
به خدا حاجتم از سفره زهرا اين است
دور از اهل سقيفه به علي يار شوم
حق ان چادر پر وصله و خاک آلوده
محرم اهل کسا با دل بيمار شوم
همچو مقداد هماهنگ شوم با رهبر
جان نثار تو چو ميثم به سر دار شوم

چه مي باشد مجازات دل آزاري دل افسرده

کسي که باد عصيان خرمن اعمال او برده

ترحم اي عزيز مصر جان بر يوسف عمرم

که در حبس گناه و معصيت حمک ابد خورده

صفاي باطنم را در گذشته ياد مي آري

مگير اي نازنين بر حال و روز فعليم خُرده

گلي را که نگيرد باغبان زير پر و بالش

عجب نبود اگر افتد کنار باغ ، پژمرده

بيا ما را سوار بالهاي عشق و عرفان کن

سواري تا به کي ابليس مي گيرد از اين گُرده

طبيبا قبل از آني که رسد وقت جواب من

بيا يکدم ملاقات من تنها و افسرده

نمي دانم پس از اين ناسپاسيهاي من از تو

تفاوت مي کنم در پيشگاهت زنده يا مُرده

خرم جهان دوباره شد از مقدم بهار
سر زد دوباره لاله و نسرين به كوهسار
صدها شقايق از دل صحرا شكفته شد
در باغ نغمه خوان شده با صد شعف هَزار
بگذشته سوى دشت مگر آهوى ختن
بنشسته روى كشت مگر ناقه تتار
همراه با نسيم سحر مى رسد به گوش
ما را نواى مرغ بهشتى ز شاخسار
عيدى قرين عيد دگر گشته زان سبب
امسال از هميشه نكوتر بود بهار
زيباگلى به دامن نرگس شكفته شد
آن نوگلى كه گلشن از او يافت اعتبار
ماهى به نيمه مه شعبان طلوع كرد
ماهى كه مهر از شرف او راست پرده دار
شعبان زيمن مقدم او يافته مگر
اين شوكت و جلالت و اين عزّ و افتخار
سال نو و بهار نو و روزگار نو
ساقى به يمن مقدم گل خيز و مى بيار
سالى چنين مبارك و روزى چنان بزرگ

خداوندا چرا روزم سياه است
چرا تا صبح چشمانم به راه است
چرا نوميد مي باشم خدايا
کخ نوميدي خودش جرم و گناه است
چرا تاريک گشته روزگارم
چرا عالم به پيش من سياه است
چرا پنهان زچشم خلق گشته
کسي که بر جهان پشت و پناه است
به هرجا مي روم ره بسته بينم
چرا بسته به رويم شاهراه است
براي رفتن در خانه او
چرا مانع زمن جند و سپاه است
چرا حکم خدا اجرا نگردد
چرا بسته به رويم دادگاه است
خداوندا چرا مهدي نيامد
که او هم دادرس هم دادخواه است
رضايي سوخته از هجر رويش
دو چشم اشکبار او گواه است

خود را مقيم وادي احساس مي کنم

دل را خمار عطر گل ياس مي کنم

تا واکني گره زکار فرو بسته دلم
خود را دخيل حضرت عباس مي کنم

تا نام پاک ساقي لب تشنه مي برم

بوي تو را به ميکده احساس مي کنم

تا تو بيايي ازسفراي باغبان عشق

ياد گل شکسته تر از ياس مي کنم

اشکي که داده اي به دو دنيا نمي دهم

من کي نظر به گوهرو الماس مي کنم

اي آنکه آبرو به من خسته داده اي

من آبروي نام تو را پاس مي کنم

من عاشق جمال تو هستم بيا بيا

در حسرت وصال تو هستم بيا بيا


سلام عبادات قبول

شما دعوتيد به انجمن اسلام نت
خوشحال مي شويم در اين انجمن مذهبي عضو شويد
يا علي


سلام عبادات قبول

شما دعوتيد به انجمن اسلام نت
خوشحال مي شويم در اين انجمن مذهبي عضو شويد
يا علي

   1   2   3   4   5    >>    >