چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <      1   2   3   4   5    >>    >
 
+ چادرخاکي 

اربعين يعني يگانه‌شدن با کربلا، و بيگانه‌شدن از هر آنچه کربلاستيز و کربلا گريز است.

چهلمين روز شهادت الگوي حريت براي تمام بشريت، تسليت و تعزيت


لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة: إلـى ذِى ديـنٍ، اَو مُــرُوّة اَو حَسَب
جز به يکى از سه نفر حاجت مبر: به ديندار، يا صاحب مروت، يا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد
مَن حاسَبَ نَفسَهُ رَبَحَ وَمَن غَفَلَ عَنهَا خَسِرآن کسى که نفسش را محاسبه کند، سود برده است و آن کسى که از محاسبه نفس غافل بماند، زيان ديده است.
مَن رَضى عن الله تعالى بالقَليل مِن الرّزق رضَى الله منه بالقَليل مِنَ العَمل
هر کـس به رزق و روزى کم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل کم او راضى خواهد بود
مَن حاسَبَ نَفسَهُ رَبَحَ وَمَن غَفَلَ عَنهَا خَسِرآن کسى که نفسش را محاسبه کند، سود برده است و آن کسى که از محاسبه نفس غافل بماند، زيان ديده است.
لا يستَکمِلُ عَبدٌ حقيقةَ الايمانِ حَتَّى تَکونَ فيهِ خِصالُ ثَلاثٍ: اَلتَّفقُّهُ فِى الدّينِ وَحُسنُ التَّقديرِ فِى المَعيشَةِ، وَالصَّبرُ عَلَى الرَّزايا.هيچ بنده ‏اى حقيقت ايمانش را کامل نمى ‏کند مگر اين که در او سه خصلت باشد: دين‏ شناسى، تدبر نيکو در زندگى، و شکيبايى در مصيبت‏ها و بلاها.

يعقوب ها پيراهنت را دوست دارند

شاعرترين ها ديدنت را دوست دارند

اي آن که از خون تنت ياقوت روييد

اين خاک ها هرم تنت را دوست دارند

نفرين به آنهايي که يک عمر است، يکريز

در خاک و خون غلتيدنت را دوست دارند

نفرين به آنها که نمي خواهند باشي

آنها که فصل رفتنت را دوست دارند

يوسف! برادرها پشيمانند برگرد

يعقوب ها برگشتنت را دوست دارند

براي گمنام هاي نام آور و نام آوران گمنام

بگو چگونه بگيرم نشان بهارت را

بهار ياد تو اين کهنه يادگارت را

چقدر خيره بمانم به جاده خورشيد

هنوز مي شود آيا که انتظارات را…؟

چه مي‌شود که بيايي و دست خسته من
غزل غزل بتکاند ز تن غبارت را
براي آنکه بيابم تو را نفهميدم
سراغ واژه بگيرم و يا تبارت را
من از اهالي اين کوچه‌هاي شب زده‌ام
که گم نموده دلم چرخه مدارت را
چقدر دربه‌در شعر خويشتن باشم
مگر بيابم از آيينه اعتبارت را…

سکوت و فاصله

يا هيچ گاه، حس کبوتر نداشتم

يا خواستم پرنده شوم، پر نداشتم

تو، بال و پر زدي و رسيدي به آسمان

من، دست از حضيض زمين بر نداشتم

تو، جز جنون و عشق و خطر در سرت نبود

من، جز سکوت و فاصله، در سر نداشتم

روزي که روي شانه ي شاين شهر ديدمت

انگار مسخ بودم و پيکر نداشتم

يک مشت، استخوان و پلاکي که سوخته ست

گفتند اين تو هستي و باور نداشتم

اي کاش! هيچ گاه نمي ديدم، اين تو را

اي کاش! هيچ گاه برادر نداشتم

جاده باز است تا شهادت هست، کفش هاي من و تو وامانده است
بندها را ببند، راه بيفت، جاده چندي ست بي صدا مانده است
بوي«اي کاش» مي دهد چشمت، شور، شيرين ترين بهانه توست
هي دريغ و دريغ، حسرت تيغ، تيغ در اين ميانه ها مانده است
سايه هاي فريب و آه دريغ، هي به دنبال کفش مي آييد
تا نگيري تو دست و پايت را، تا نگويي به سر، چرا مانده است

ظلمت چشمهات مي نالد، هيچ فانوس بخت روشن نيست

چشم اميد بسته اي به کجا، روشن رد پا تو را مانده است
رمل هاي شهيد مي ريزند، نور خود را به پاي رفتن تو
تا بجنبي به خويش پا رفته است، سوي آنجا که رد پا مانده است
رمل هاي شهيد بيدارند، مي شمارند وقت شن ها را
تا بيايد کسي شهادت را، تا بيايد کسي که جامانده است

تا عرش
يک روز آتش گرفتي بر خاک خاکسترت ماند
پرواز در باورت بود کين بار تنها پرت ماند
شب بود و عطر بهاري از دست‏هاي تو جاري
يک کهکشان پرستاره از چشم‏هاي ترت ماند
با کوله‏باري پر از عشق تا عرش راهي گشودي
بر فرش تنها برادر، بي دست انگشترت ماند
گمنـــــــــام رفتي، نداري از نام حتـــــــي پلاکي
يک مشت از استخوان بود چيزي که از پيکرت ماند
امروز بر شانه‏هايم، تشييع کردم تنت را
تن; لاله پرپر تو کز عشق يادآورت ماند
اي کاش من هم غبـــــــــاري از بال بال تو بودم
يا حلقه دودي پريشان وقتي که از سنگرت ماند

اکسير اشک

پيداترين هايند مفقود الاثرها

چشمان خود را وا کنيد اي بي بصرها

با پاي خود سر مي زنند هر روز اينجا

اين دشت سرشار است از پاها و سرها

گل مي کند هر روز با باراني از اشک

چشمان مادرهاي گمگشته-پسرها

داغ هزاران يوسف گمگشته داريم

مي گويم اين را از خم قد پدرها

اين خاک گلگون ارزش زر دارد آري

اکسير اشک مادران دارد اثرها

نشان دوست

ز شهر عشق تو را سينه چاک آوردند

به عرش رفته ما را به خاک آوردند

عبور کرده اي از کوچه سحر گويي

که روي دست تو را تابناک آوردند

به ذهن باغ هميشه تو سبز خواهي ماند

اگر نشان ز تو تنها پلاک آوردند

بيا بخوان تو دوباره روايتي از فتح

که فصلنامه اي

خورشيد نجابت و ادب يا زينب

با فضل و وقار، منتجب يا زينب

در اوج شکوه مثل کوهي بانو

هستي تو عقيلة العرب! يا زينب

*

اي آينه عصمت زهرا! زينب

در صبر و وفا بدون همتا! زينب

تو محرم رازهاي مولا بودي

چون فاطمه اي ام ابيها! زينب

*

تو مهر قبول کربلايي زينب

زهراي بتول کربلايي زينب

اي وارث نهضت حسين بن علي!

در شام، رسول کربلايي زينب

بر آل عبا تو نور عيني زينب

تو پشت و پناه عالميني زينب

در فضل و شرافتت همين بس باشد

اينکه تو شريکة الحسيني زينب

 <      1   2   3   4   5    >>    >