يک لحظه ساکت باش...
چه مي شنوي؟
آيا صداي بال و پر ملائک را مي شنوي که به ميهماني عزيز خدا ميروند؟
آيا صداي کهکشانها را مي شنوي که از عظمت خدا سربه سجود و خضوع نهاده اند
آيا صداي گريه ي کودکي را مي شنوي که از ناراحتي امامش ناراحت است و پر غصه؟
آياصداي آب را مي شنوي ؟ انگار نغمه هاي زيباي داوود را مي خواند؛
آيا صداي کوه را مي شنوي؟ حتم دارم هنوز هم از جذبه ي نگاه علي در حال فرو ريختن است و چه خوشحال است از اين فروريختن؛
اصلا آيا صدايي مي شنوي؟
صداي خودت را که بايد بشنوي آن را هم نمي شنوي؟
خب معلوم است وقتي زبان قلبت را بسته اي و زبان جسمت را باز کردي وضع همين است.
طوفان حرف هاي اضافه است که از اين حفره ي تاريک تنگ کوچک بيرون مي آيد؛
اگر اين حرف هاي اضافه را به زباله دان دور افتاده ترين و غيرقابل دسترسي ترين مکان مغزت بفرستي آنگاه زبان قلبت باز شده و تو نه تنها صداي تسبيح کل آفرينش را مي شنوي بلکه تمام آفرينش را انعکاس دل خود مي يابي که مي گويند : سبوح قدوس رب الملائکة و الروح...
سلام
التماس دعا .