سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه اي كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزي پس از آنكه از جستجوي غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود، بدترين چيز ممكن رخ داده بود، او عصباني و اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستي با من چنين كني؟»
صبح روز بعد او با صداي يك كشتي كه به جزيره نزديك ميشد از خواب برخاست، آن ميآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودي را که فرستادي، ديديم!»
آسان ميتوان دلسرد شد هنگامي كه بنظر ميرسد كارها به خوبي پيش نميروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگي ماست، حتي در ميان درد و رنج.
دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آوريد كه آن شايد علامتي باشد براي فراخواندن رحمت خداوند.
براي تمام چيزهاي منفي كه ما بخود ميگوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد.
اينم هديه اي از طرف دوست عزيزمون(سميه خانوم) که از قرآن کريم برامون آورد: