نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ عشق است ابالفضل 
يه روزي يه مرد تشنه رو به دريا ميومد
با يه مشک خالي از دور تک و تنها ميومد

موج مي‌زد سينه‌ي دريا تا که زلفاشو مي‌ديد
ابرواش چقدر به اون چشماي زيبا ميومد

با تعجب مي‌ديدند نخلا به جاي آسمون
ماه اين مرتبه داشت از دل صحرا ميومد

مي‌دونستم آخرش کوفيا چشمت مي‌کنند
علمت بس که به اون قامت رعنا ميومد

گمونم دستاي تو عرشو بنا کرده رو آب
رو همون آبي که با دست تو بالا ميومد

چشماي اهل حرم بسته به دستاي تو بود
کارواني به اميد تو به اينجا ميومد

روي خاک وقتي مي‌افتادي چي گفتي زيرلب
که از اون دورا صدا ناله‌ي ‌زهرا ميومد

تا برادر رو صدا کردي کمي دير رسيد
آخه با دستي به پشت و کمري تا ميومد

ميشه دختر، پدرش بياد ولي جا بخوره
سکينه اينجوري شد بابا که تنها ميومد