نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
افتاد دست بلندي ، مشكي كه خالي خالي

پيش نگاه شريعه ، در همين جا ، اين حوالي




ظرفيت چشم او را ، كيفيت اين سبو را

هرگز نخواهيد فهميد اي ظرف هاي سفالي




اينجا همه تشنه هستند ، اين واقعيت ندارد

اين حرف ها را در آورد از خود فرات خيالي




خوردن ندارد بگوييد ، اين ميوه آبي ندارد

كي ديده سيراب گردد ، لب تشنه از مشكِ كالي




ديگر نمانده عمودي در خيمه ات تا بخيزي

دستي نمانده برايت تا چشم خود را بمالي




تو دست دادي و جايش يك مُشتِ پُر را خريدي

پس بالهايت گرانند بايد به بالت ببالي




گفتي برادر بيايد اين بوي سيب از حسين است

چشمي نداري ببيني : آمد ولي با چه حالي




گفتند : آيا عمو رفت ، گفتند و آنقدر گفتند

شايد جوابي بگيرند اين جمله هاي سئوالي




ديدم قيامت بپا شد چشمي به حرف آمد و گفت :

اينجا همه آب خوردند از دستهاي زلالي




بعد از تو بايد بخشكد اندام هرچه كه درياست

بعد از تو بايد ببارد اين آسمان ، خشكسالي




تو سفره كردي دلت را تا ما گرسنه نباشيم

ما غافلان باز هر روز دنبال نان حلالي