شب تا سحر شب چشممدر اشک ملتهبم گمگم کرده جادهي شب رابا گريه پاي تبسمآواز پنجرههايمسوز ملايم صبر استتنها مسافر اشکمدر رقص کند ترنماميدهاي دروغيندر کوچه کوچه ي اين شهررنگ سکوت گرفتندرنگ سياه توهمهان اي فسون مرکبخود چشم آينهها باشآيينه هاي خياليستافسانه سازي مردمابري نمانده و آبيکردم دوباره چو هر شبدر انتظار حضورتبا خاک کعبه تيممشايد صداي اذانياز سوي کعبه ميآيدشايد دوباره خدا باانسان نموده تکلمآغاز اسم بهاريدر آسمان و زمينمگاهي چو خوشهي پروينگاهي چو ساقهي گندمهمزاد رسم يقينيوقتي ميان شب و روزاميد از تو نوشتنآرامش است و تلاطم