وبلاگ :
نگين شهداي قائم شهر وبلاگ تخصصي شهداي مسجد ابوالفضل ع پل سه تير
يادداشت :
( چه کسي مي ماند ......؟! )
نظرات :
7
خصوصي ،
789
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
کربلايي110
بيمارستان از مجروحين پر شده بود...
حال يکي خيلي بد بود...
رگ هايش پاره پاره شده بود و خونريزي شديدي داشت.
وقتي دکتر اين مجروح را ديد به من گفت بياورمش داخل اتاق عمل.
من آن زمان چادر به سر داشتم.
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بياورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...
مجروح که چند دقيقه اي بود به هوش آمده بود به سختي
گوشه چادرم را گرفت و بريده بريده و سخت گفت:
من دارم مي روم تا تو چادرت را در نياوري.ما براي اين چادر داريم مي رويم...
چادرم در مشتش بود که شهيد شد.
از آن به بعد در بدترين و سخت ترين شرايط هم چادرم را کنار نگذاشتم...