ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
وزي که ميرفتي پشتم رو بهت کردم تا ... اشکهايم مانع رفتند نشوند ... آن اشکها در مقابل اشکهاي امروزم که تو را دست در دست ديگري ميديدم هيچ بود ... نميدانم شايد دست هاي او گرماي بيشتري نسبت به دست من داشت ... ديروزم پر از خنده بود امروزم پر از حسرت و فردايم طناب رهايي ..