بيا وَ گرنه در اين انتظار خواهم مُرداگر که بي تو بياييد بهار، خواهم مُردبه روي گونه من، اشک سال ها جاري است و زير پاي همين آبشار، خواهم مُردنيامدي و خدا آگه است، من هر روز به اشتياق رُخَت چند بار خواهم مُردخبر رسيد که تو با بهار مي آيي در انتظار تو، من تا بهار خواهم مُردپدر که تيغ به کف رفت، مژده داد که من به روي اسب سپيدي، سوار خواهم مُردتمام زندگيِ من در اين اميد گذشت که در رکاب تو با افتخار خواهم مُردپدر که رفت به من راست قامتي آموخت به سان سَروِ سَهي، استوار خواهم مُرد