صد طبق گل به مقدم جانان به زلالي قطــره بــاران
آب هستي ز دور مي ريزد به کوير عطش گرفته جان
از افقهاي سبز مي رويد نــور امّيــد در دل انسان
مژده اي دل که سر رسيد فراق شد شب نيمـه مه شعبـان
از پس ابــر ،مِهــر جــان آمـد
مهدي صاحب الزمان آمد
از رمق اوفتاد چرخ قرار گشت باطل، برون ز حــدّ مــدار
خرم آن ماه کز رخش ساطع گشته نور وجــود هــزار هـزار
شجر نخل اوصيا امشب تازه وقت سحــر نشست به بــار
در تمناي روي ماهش دل منصرف شد ز شوق گشت و گذاز
اينکــه مُلک و مَلَک بـود رامـش
حجت بن الحسن بود نامش
در شب ديو ظلمت و شب زور منجـي کل خلــق کرد ظهــور
حجره نرگس از گل قدمش شد بسان حرا و وادي طور
صد چو يوسف به اکتساب رخش آرزويي است که برده اند به گور
يا رب اين ماه پاره تا به ابد از گزند نگاه باد به دور
تا خدا هست و هست وجهه ذات
بر گل روي حضــرتش صلوات
به تلاطم فتاده پهنه خاک آسمان سينه از شعف زده چاک
زلف او چون مجعّد است و سياه برده زير سؤال سبزي تاک
«لَن تراني» نمي کنم هرگز که بود ذکر دل «مَتي و نَراک»
در لجن زار معصيت گيرم اي که صافي چو دُر چو شبنم پاک
نرگس نازم اي گل نرگس
نظري حق مادرت نرجس
اي اميد دل شکسته دلان اي نجات بخش جمله پير و جوان
لغزش از پاي تا سرم ريزد هم ز دست و ز پا و چشم و زبان
غايب از ديده ها ولي حاضر حاضرم تا دهم به پاي تو جان
چند در غيبتي و ما مهجور سيري از دست دوستان به گمان
يک شب از عمق دل صدايم کن
در قنـوت سحــر دعــايم کن
آخرين توشه هدايت حق خيمه غيبتت حکايت حق
آيه بر دست حيدري تو نيست هيچ چيزي مگر روايت حق
هر که بدگويي تو کرد يقين کرده بي پرده پُر سِعايت حق
در ظهور تو خلق مي بينند در کفت دور کعبه رايت حق
زنده کن التهـاب بدر و حنين
اي قيام تو انتقام حسين
مبتلايي به داغهاي حسين عليه السلام جاي پاي تو جاي پاي حسين
در خروش صداي شمشيرت در طنين نيست جز صداي حسين
نيست در دست هيچکس جز تو وصله جامه پاره هاي حسين
تا ابد هم خداي مي گريد بس فزون بود دردهاي حسين
حق آن شاه تشنـه بـي آب
اي حسين زمان مرا درياب