با سلام وتشكر
چون موج، روي دست پدر پيچ و تاب داشتوز نازكي، تني به صفاي حباب داشتچون سورههاي كوچك قرآن، ظريف بودهر چند، او فضيلتِ «امّ الكتاب» داشتچون ساقههاي تازهي ريواس، تُرد بوداز تشنگي اگر چه بسي التهاب داشتاز بس كه در زلاليِ خود، محو گشته بودگويي خيال بود و تني از سراب داشتلبخند، سايهاي گذرا بود بر لبشبا آن كه بسته بود دو چشمان و خواب داشتيكجا سه پاسخ از لبِ خاري شنيده بودآن غنچه ليك فرصتِ يك انتخاب داشتخونش پدر به جانب افلاك ميفشاندگويي به هديه دادنِ آن گل، شتاب داشتخورشيد، در شفق شرري سرخگون گرفتيعني كه راهِ شيريِ او، رنگِ خون گرفت