از فراقت به جواني همگي پير شديمبي تو از وادي دنيا همگي سير شديم بي خود از حادثه ي عشق تو ديوانه و مست عاشق کوي تو گشتيم و زمين گير شديم تا که وصفي ز کمان و خم ابروي تو رفت...در پي ديدن رويت همگي تير شديم از کمان خانه ي زلفت همه بالا رفتيمدر سراشيبي ابروت سرازير شديمگو گدايان در اين خانه بيايند که مااز گدايي به در تو همگي مير شديم عاشقان همچو (( رها )) در گرو بند تو اند...جمله در حلقه ي تو در غل و زنجير شديم