دهيد مژده به ياران که يار مي آيدقرار گيتي چشم انتظار مي آيدکليد صبح به دست و سرود عشق به لبز انتهاي شب آن شهسوار مي آيدز تنگناي خيالم گذشته است و کنونبه پهندشت دلم آشکار مي آيدطلسم کين به سرانگشت مهر مي شکندبشير دوستي پايدار مي آيدسخاي اوست که از چشمه زار مي جوشدشميم اوست که از لاله زار مي آيدبه جلوه اي که از او ديده آفتاب، چنينبه جيب برده سر و شرمسار مي آيدجهان براي تماشا به پاي مي خيزدبه پايبوسي او روزگار مي آيددريغ! کز غم خوبان گرفته است دلشچو لاله ملتهب و داغدار مي آيد