mp3 player شوکر

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ عشق است ابالفضل 
با خون دل نوشتم، نزديک دوست نامه
اني رايت دهرا من هجرک القيامه سلام. حال من خوب نيست، اما هميشه براي سلامتي شما، شمع روشن مي کنم. مدتي است که همه را از خود، بي خبر گذاشته ايد. حتما مي دانيد که پدر بزرگ مرد. براي پدر هم نفسي بيش نمانده است. جمعه پيش، سخت بيمار بود. از بستر بر نمي خاست. چشمهايش، پشت پنجره افتاده بود. قلبش تا لبها بالا آمده بود، و همان جا مي تپيد. زمزمه مي کرد. مي گفت
دوست را گر سر پرسيدن بيمار غم است
گو بران خوش، که هنوزش نفسي مي آيد
مادر و مادر بزرگ، خيلي بي تابي مي کنند. هر سال که نرگس باغ، شکوفه مي دهد، آنها هم به خود وعده مي دهند که امسال مي آيي. مادر، ديگر خانه داري نمي کند. معلم شده است. دعاي عهد، درس مي دهد، به ماهيهاي حوض. زنگهاي تفريح، سماور را آتش به جان مي کند و حافظ مي خواند. انتخاب غزل را به خود حافظ مي سپارد. هميشه مي گويد: حافظ، مگر همين يک شعر را دارد؟ بعد مي خواند
مژده اي دل که مسيحا نفسي مي آيد/که ز انفاس خوشش بوي کسي مي آيد/از غم هجر مکن ناله و فرياد که دوش/ زده ام فالي و فرياد رسي مي آيد