گوش کن! مي شنوي همهمه دريا را؟تپش واهمه خيز نفس صحرا را؟نور، بي حوصله در پنجره مي آشوبدباز کن پنجره بسته گلدان ها راواژه ها در شعف شعر شدن مي رقصندديدي آنک به افق چرخش مولانا راشيهه اسب کسي در نفس طوفان استگوش کن! مي شنوي همهمه ي دريا را؟سبزپوش است سواري، گل و قرآن در دستآب مي پاشد، يک مرقد ناپيدا را