اي سرمه کش چشم تر ناز پري ها تا چند بخوانيم تو را در سحري ها تا چند بخوانيم که از پاي نمانند بي صف شدگان خون جگران دور و بري ها هي روز شمرديم ، شمرديم به انگشت بي شکوه در اين بي کسي و در بدري ها زيباست که در موسم انگور بيايي با ما بدهي با ده اي از خون جگري ها تاول زده غضروف دو زانوي صبورم در هروله ي تازه به دنبال پري ها آوازه اش افتاد به اين شهر مي آيي ديدند تو را مردم صحرا ، کپري ها باشد تو بيايي ، نفسي تازه بگيرم تا باد چنين باد از اين خوش خبري ها