اي اشک , اي ستاره دريايي امشب چرا به چشم نمي آيي ؟ تا کي ترا از آينه ها پرسم ؟ اي مرکز تمرکز زيبايي چشمم دگر کنار نمي آيد با گريه جز به شيوه زهرايي رنگي که چنگ خلسه زند بر دل کي بوده در حناي شکيبايي ؟ يک مو ترک نمي خورد , اي فرياد اين بغض بي مروت خارايي درد مرا ز دوست مکن پنهان اي گريه , اي نمايش رسوايي در من که مرده است خداوند ؟ کز ناله ام جدا شده گيرايي تا کي سراغت از شب و تب گيرم ؟ اي عشق بي غروب اهورايي اي اتفاق ديدن و جان دادن وي لحظه بزرگ تماشايي با اين ضعيف خسته مدارا کن مولاي من ! به حرمت مولايي بيدار شو فريد ! که شيطاني ست اين خوابها به خلوت تنهايي.