وبلاگ :
نگين شهداي قائم شهر وبلاگ تخصصي شهداي مسجد ابوالفضل ع پل سه تير
يادداشت :
( حسرت ديدار پدر..............)
نظرات :
13
خصوصي ،
1045
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سکوت
يادم مي آيد مادربزرگ هميشه مي گفت ما هر روز معشوقمان را مي بينيم چرا که اگر نبينيمش سوي چشمانمان را از دست مي دهيم، آري من نيز هر روز تو را مي بينم امابراستي به کدام چهره اي و در کدامين جامه که هر روز تو را زيارت مي کنم که هيچگاه سعادت شناخت تو را ندارم؟ باز هم از جا برمي خيزم، به آب ديده وضو مي کنم و سماتي بر سماء مي خوانم تا تسکين دل دردمندم باشد دعايي که به گفته مادربزرگ فرجت را نزديکتر مي سازد. به هر حال نمي توانم دلتنگي نکنم زيرا با همه دردها و ناراحتيهايي که در بردارد براي من دوست داشتني است ديگر اشک مجالم نمي دهد و قطرات آن که از عمق وجودم سرچشمه گرفته اند بر شيارهاي مورب گونه هايم سرازير مي شوند و قلبم را از هر چه غير از توست مي شويند و قلبم اکنون آنچنان زلال است که مردن و منتظر ماندن برايش يکسان است . قلب من خواه با مرگ بخاطر تو پر شود خواه با انتظار براي تو! فرقي نمي کند، در اين هر دو ابديت عشق تو برپاست! براستي تو کيستي؟ تو که در کنارم هستي بي آنکه تو را ببينم يا حداقل بشناسم، تو که غالبا ديدارت مي کنم ! تو کيستي که وقتي با تو صحبت مي کنم سکوت مي کني و هيچ بر زبان نمي آوري ولي به اعماق قلبم نفوذ کرده و آنجا با من سخن مي گويي؟! بگو براستي تو کيستي؟ چگونه اي؟ کجائي؟ چه وقت مي آيي؟ آن زمان که گل ستاره ها پرپر شدند؟ آن زمان که همه رؤياهاي درخشان پرنده اي شدند و پر کشيدند؟ آن زمان که تبر مرگ بر خاکم افکند و طاق آسمان فرو ريخت؟ آن زمان مي آيي؟ نه نه، چه عذاب آور است و چه تلخ و ناگوار، با من اينگونه نامهربان مباش و بيا، بيا و درد مرادرمان کن !