ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ سکوت 
اي پناه خستگان! ما به خون نشستگان تير مژگان توايم که ناوک مژگان تو، دل ما شکافته و خرمن هستي ما از آن خال جانسوز تو مي سوزد. قامت رعناي دل از بار سنگين فراق شکسته و مرغ نغمه خوان عشق، تنها به ياد روي تو سرود عشق مي خواند.

اي هستي من! عمريست در انتظارم و بي قرار. گاهي چون منصور در انديشه دارم و گاه چون پروانه در سر سوداي آتشم. از عشق تو چون لاله داغدارم و دل خون. تنها بهانه رويش من، تابش آفتاب جمال توست. اما از آن ترسم که بهار عمر رو به خزان نهد و وصال دست ندهد.