چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 


سلام وممنون

پدر! گرچه خانه ما از آينه نبود؛ اما خسته‏ ترين مهرباني عالم، در آينه چشمان مردانه‏ ات، کودکي‏هايم را بدرقه کرد، تا امروز به معناي تو برسم.
مي‏خواهم بگويم، ببخش اگر پاي تک درخت حياطمان، پنهاني، غصه‏ هايي را خوردي که مال تو نبودند!
ببخش اگر ناخن‏هاي ضرب‏ ديده ‏ات را نديدم که لاي درهاي بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر هميشه، پيش از رسيدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بيدارتر از هميشه، آمده‏ام تا به جاي آويختن بر شانه تو، بوسه بر بلنداي پيشاني ‏ات بزنم. سايه‏ ات کم مباد اي پدرم!
آن روزها، سايه‏ ات آن‏قدر بزرگ بود که وقتي مي‏ ايستادي، همه چيز را فرا مي‏گرفت؛ اما امروز، ضلع شرقي نيمکت‏هاي غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصايي چوبي مي‏ريزد.
دلم مي‏خواهد به يک‏باره، تمام بغض تو را فرياد کنم. ساعت جيبي‏ ات را که نگاه مي‏کني، يادم مي‏ آيد که وقت غنچه‏ ها تنگ شده؛ درست مثل دل من براي تو.