خداوندا چرا روزم سياه استچرا تا صبح چشمانم به راه استچرا نوميد مي باشم خداياکخ نوميدي خودش جرم و گناه استچرا تاريک گشته روزگارمچرا عالم به پيش من سياه استچرا پنهان زچشم خلق گشتهکسي که بر جهان پشت و پناه استبه هرجا مي روم ره بسته بينمچرا بسته به رويم شاهراه استبراي رفتن در خانه اوچرا مانع زمن جند و سپاه استچرا حکم خدا اجرا نگرددچرا بسته به رويم دادگاه استخداوندا چرا مهدي نيامدکه او هم دادرس هم دادخواه استرضايي سوخته از هجر رويشدو چشم اشکبار او گواه است