وبلاگ :
نگين شهداي قائم شهر وبلاگ تخصصي شهداي مسجد ابوالفضل ع پل سه تير
يادداشت :
( روح الله عالم ...............)
نظرات :
26
خصوصي ،
1452
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
raha
پيرمرد عاشق به زنش گفت: بيا يادي از گذشته هاي دور کنيم. من
ميرم تو کافه منتظرت و تو بيا سر قرار بشينيم حرفاي عاشقونه بزنيم.
پيرزن قبول کرد.
فردا پيرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولي پيرزن نيومد.
پيرمرد متعجب و نگران به خونه برگشت.
وقتي وارد خونه شد ، ديد پيرزن تو اتاق نشسته و داره گريه ميکنه.
متجب ازش پرسيد: چرا گريه ميکني؟
پيرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بيام!!!