مهدي فاطمه نمي داني که چه قدر دلم براي لحظه هاي آمدنت تنگ شده است .
اي کاش تو مي آمدي بر شنزار قلبم مي باريدي. اي کاش تو مي آمدي وبا باريدن ابر کرامت يکباره وجودم را دريايي مي کردي. اي کاش تو مي آمدي تا گلها نفس تازه مي کشيدند ودرختها روزي هزار بار سبز مي شدند امروز باغ خيالم مي تپيد بيش از هميشه. امروز دستهايم را به بوي نيايش به سوي تو دراز مي کنم وآسمان بي کرانت را به وضوح لمس مي کنم ودستهايم تا نهايت آسمان قد مي کشند واز چشمانم اقيانوس ها جاري مي شوند.