دريا را از خدا قرض مي گيرم سيگارش را هم و خدا مي نشيند پشت پيانويش "سونات مهتاب" مي زند بيا حرف نزنيم براي ادامه ي زندگي چيز زيادي لازم نيست همين که نو باشي سونات مهتاب باشد بهشت و زندگي يکي مي شوند راستي...! چه مي چسبد اين سيگاري که از لاي لب هاي خدا برداشته ام