ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ شهيدان خدا 
ماموريت ما تمام شد ، همه آمده بودند جز « بخشي » . بچه خيلي شوخي بود . همه پکر بوديم . اگر بود همه مان را الان مي خنداند .
ديديم دو نفر يک برانکارد دست گرفته اند و دارند مي آيند .
يک غواص هم روي برانکارد بود . شک نکرديم که خودش است . فکر کرديم جسدش را آورده اند .
تا به ما رسيدند يک دفعه بخشي سر امدادگر داد زد : « نگهدار ! »
بعد جلوي چشم هاي بهت زده امدادگرها و پريد پايين و گفت : « دستتون درد نکنه ، چقدر ميشه ؟ »
و دويد بين بچه ها که لباس غواصي داشتند گم شد .
کلي طول کشيد تا از دل امدادگرها در بياوريم و بفرستيم شان بروند .