بگذار كه اين باغ، درش گم شده باشدگل هاي تَرَش، برگ و بَرَش گم شده باشدجز چشم به راهي به چه دل خوش كند اين باغ؟ گر قاصدك نامه برش گم شده باشدباغ شب من كاش درش بسته بماند اي كاش كليد سحرش گم شده باشدبي اختر و ماه است دلم مثل كسي كه صندوقچه ي سيم و زرش گم شده باشدشب، تيره و تار است و بلا ديده و خاموشانگار كه قرص قمرش گم شده باشدچاهي است همه ناله و دشتي است همه گرگ خواب پدري كه پسرش گم شده باشدآن روز تو را يافتم افتاده و تنهادر هيبت نخلي كه سرش گم شده باشدپيچيده شميمت همه جا اي تن بي سرچون شيشه ي عطري كه درش گم شده باشد
سعيد بيابانکي