پائيز شدفصل بهاري که به من دادندطي شد تمام روزگاري که به من دادند
خورشيد پيشم هست اما من نمي بينمنفرين به اين چشمان تاري که به من دادند
يعقوب نابيناي راه يوسفم کردهاين گريه ي بي اختياري که به من دادند
از بس نيامد که زمان رفتنم آمداينگونه سرشد انتظاري که به من دادند
پايان کار "من" به وصل "او" نينجاميدآخر چه شد قول و قراري که به من دادند
اي جاده ها! اي جمعه ها! اي مردم دنياکو وعده آن تکسواري که به من دادند
من آرزوي ديدنش را مي برم _ شايد ...... گاهي بيايد تا مزاري که به من دادند