ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

صبح بى تو

صبح بى تو رنگ بعد از ظهر يک آدينه دارد

بى تو حتى مهربانى حالتى از کينه دارد

بى تو مى‏گويند تعطيل است کار عشقبازى

عشق اما کى خبر از شنبه و آدينه دارد

جغد بر ويرانه مى‏خواند به انکار تو اما

خاک اين ويرانه‏ها بويى از آن گنجينه دارد

خواستم از رنجش دورى بگويم يادم آمد

عشق با آزار خويشاوندى ديرينه دارد

در هواى عاشقان پر مى‏کشد با بى قرارى

آن کبوتر چاهى زخمى که او در سينه دارد

ناگهان قفل بزرگ تيرگى را مى‏گشايد

آنکه در دستش کليد شهر پر آيينه دارد.

تنفس صبح صفحه 46

قيصر امين پور