امروز آقا بي تو جور ديگري بود
حتي نگاه ياسها،نيلوفري بود
خورشيد مثل پنج شنبه پا نمي شد
انگار بين رختخوابش بستري بود
برشانه هاي شمع ها در اول صبح
تابوت يک پروانه ي خاکستري بود
وضعيت آب و هوا مثل هميشه
مثل هواي جمعه ي پشت سري بود
در چشمهايم التماس آخرينم
مارابه سمت"چشمهايت مي بري"بود