چشمم به جز بروي تو بينا نمي شودمايل به سير و گشت و تماشا نمي شودعالم اگر به طنز شود چون تو نيستيلبهاي من به خنده دگر وا نمي شودخواهان حرکتيم ولي غير ممکن استپايي که سست گشت توانا نمي شودبا جان و دل قبول نموديم بار عشقگفتيم پشتمان که دگر تا نمي شود !غافل از اينکه عارضه عشق در جهانتنها غمي بود که مداوا نمي شودآنگه به اشتباه خود آگه شدم که هيچراهي براي فيصله پيدا نمي شودحالا نه اينکه پشت من از دوريت خميدطوري خميده است که بالا نمي شوديار غريب ، اين کلام تو در خاطرم پريدحق با تو بود ، فاصله معنا نمي شود