" نَجوايي با امام زمان ( عج ) "
مولايِ من ! ديدگانمان از فراق تو بي فروغ گشته اند
و مي دانيم پيراهنِ يوسف ، يادگارِ ابراهيم ، نزد توست
و اِي کاش نسيمي از کوي تو ،
بوي آن پيراهن را به مشام جانِ ما برساند .
و اِي کاش پيکي ، پيراهنِ تُرا به اَرمغان بياورد
تا نورِ ديدگانمان گردد .
اِي کاش پيش از مُردن ، يک بار تُرا به يک نگاه ببينيم .
درازيِ دورانِ غيبت ، فروغ از چشمانمان برده است .
کي مي شود شب و روز تُرا ببينيم و چشمانمان به ديدارِ تو روشن گردد ؟