ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ شهيدان خدا 
باز باران با ترانه
ميخورد بر بام خانه
يادم آمد كربلا را،
دشت پرشور و بلا را،
گردش يك ظهر غمگين،
گرم و خونين،
لرزش طفلان نالان،
زير تيغ و نيزه ها را،
با صداي گريه هاي كودكانه
وندرين صحراي سوزان،
ميدود طفلي سه ساله
پر زناله ، دلشكسته ، پاي خسته
باز باران ، قطره قطره،
ميچكد از چوب محمل،
آخ باران
کي بباري برتن عطشان ياران
ترکنند از آن گلو را
آخ باران .. آخ باران