ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ آرش پيمان 
...

اديب پيشاوري

سحر به بوي نسيمت به مژده جان سپرم
اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

چو بگذري، قدمي بر دو چشم من بگذار
قياس کن که منت از شمار خاک درم

بکُشت غمزه ي خون ريز تو مرا صد بار
من از خيال لب جانفزات، زنده ترم

گرفت عرصه ي عالم، جمال طلعت دوست
به هر کجا که روم آن جمال مي نگرم

به رغم فلسفيان بشنو اين دقيقه ز من
که غائبي تو و هرگز نرفتي از نظرم

اگر تو دعوي معجز عيان بخواهي کرد
يکي ز تربت من بر گذر، چو در گذرم

که سر زخاک بر آرم، چو شمع - و ديگر بار
به پيش روي تو، پروانه وار جان سپرم

مرا اگر به چنين شور، بسپرند به خاک
درون خاک، ز شور درون کفن بدرم

به دان صفت که به موج اندرون رَوَد کشتي
همي رَوَد تن زارم درون چشم ترم

سلام عزيز همدل و صبح تون بخير و شادي[گل]