سلام عزيز همراه و صبح تون بخير و شادي[گل]
...
حسين منزوي
مرا نديده بگيريد و بگذريد از من
که جز ملال نصيبي نميبريد از من
زمين سوخته ام نا اميد و بي برکت
که جز مراتع نفرت نمي چريد از من
عجب که راه نفس بسته ايد بر من و باز
در انتظار نفس هاي ديگريد از من
خزان به قيمت جان جار مي زنيد اما
بهار را به پشيزي نمي خريد از من
شما هر آينه، آيينه ايد و من همه آه
عجيب نيست کز اينسان مکدريد از من
اگر فرو بنشيند ز خون من عطشي
چه جاي واهمه تيغ از شما وريد از من
برايتان چه بگويم زياده بانوي من
شما که با غم من آشناتريد از من