در اضطراب چه شبها که صبح شان گم شد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد
چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسيد
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــراي مـــــردم شـد!
چه قــدر شنبـه و يـک شنبـه و دوشنـبه رسيد
ولي همـيشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد
چه هفتهها که رسيد و چه هفتهها که گذشت
شمـارشي کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد
و هـفـتـهاي که فـقـط ريـشه در گذشتن داشت
بـراي شعـله کـشيـدن بـه خـويـش هـيـزم شد
نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هيـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـي پـــر از تـلاطـــــم شد !؟
کـــدام جــمـعـه مـــوعـــود ميزنـي لـبـخـنـد
بـه اين جـهـان کـه پـر از قـحطي تبسم شد؟
بــراي آمــدنـت جـــمــعــهاي مـعـــيــن کـــن
کـه هـفتـهها همـهشـان خـالي از تـرنـم شد
.
.
.
سلامتي وتعجيل درفرج يوسف زهرا
صلوات