ک س?نه حرف هست، ول? نقطهچ?ن بس است،
ياران دل و دماغ ندارم .... هم?ن بس است
?ک روز زخم خوردم ?ک عمر سوختم،
کو شوکران؟ که زندگ? ا?نچن?ن بس است
عشق آمدهست عقل برو جا? د?گر? ،
?ک پادشاه حاکم ?ک سرزم?ن بس است
مورم، س?اوشانه به آتش نکش مرا،
?ک ذره آفتاب و کم? ذرهب?ن بس است
ظرف بلور! رو? لبت خندها? بپاش،
نذر? ند?ده را دو خط دارچ?ن بس است
ما را به تاز?انه نوازش نکن عز?ز ،
که سوز زخم کهنه? افسار و ز?ن بس است
از ا?ن به بعد عز?ز شما باش و شانههات،
ما را برا? گر?ه سر آست?ن بس است