نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ گنبدطلايي 
هر روز با هم دعوا داشتند ولي زورش به او نمي رسيد.
نمي دانست چه کند، با خودش گفت مي روم شکايت مي کنم...
کتاب مفاتيح را برداشت و آن را باز کرد:
«الهي اليک اشکو نفساْ بالسوء اماره...»
خدايا به تو شکايت مي کنم از نفسم
محمد مبيني