نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
گويند حضرت ((عيسى بن مريم )) عليه السلام نشسته بود و نگاه مى كرد به مرد زارعى كه بيل در دست داشت و مشغول كندن زمين بود.
حضرت عرض كرد: خدايا آرزو و اميد را از زارع دور گردان . ناگهان زارع بيل را به يك سو انداخت و در گوشه اى نشست .
عيسى عليه السلام عرض كرد: خدايا آرزو را به او بازگردان . زارع حركت كرد و مشغول زارع شد. عيسى عليه السلام از زارع سؤ ال نمود: چرا چنين كردى ؟ گفت : با خود گفتم تو مردى هستى كه عمرت به پايان رسيده ، تا به كى بكار كردن مشغولى ، بيل را به يك طرف انداخته و در گوشه اى نشستم .
بعد از لحظاتى با خود گفتم : چرا كار نمى كنى و حال آنكه هنوز جان دارى و به معاش نيازمندى ، پس بكار مشغول شدم