من عاشـق آن رهبــر نورا نــي خـويشمآن دلبــر وارستــ? عـرفـانـي خــويشم عمـري است غميـنم ز پريشانـي آن يارهـر چنـد که محزون ز پريشاني خويشم در دام بـلايت شـده ام سخـت گرفتـارامـواج بـلاي دل طوفــانــي خـويشم چون نقـش نگـارين تو بر ديـده در افتــدگمگشتــ? اين ديـد? بـارانــي خـويشم زان لحظه که مجنون شدم از زلف سياهتدر کوهم و در دشـت و بيـابـاني خـويشم از شـوق وصال تو چه ويرانـه شد اين دلچندي است که شاد ازدل ويـراني خويشم يک لحظه پشيمان نشدم از غم آن دوستعمري است که مشغول نگهبـاني خـويشم دل کنـده ام از عـالـم دنيــايـي و ليکـندلـبستــ? آن يـار خـراسـانــي خـويشم تـوفيـق زيـارت بـه جمـالـش نـدهنــدماين غــم به که گويم غم پنهانـي خـويشم زان روز که در بنـد نگـاه تـو اسيـرمافسـرد? ديـدارم و زنـدانــي خـويشم سرباز و نگهبـانـم و هم حامـي جـان ازجـمهـوري اسـلامـي ايـرانــي خـويشـم من گـرچـه در ايـن دايـره شاعـر نيم امـاتضميـن گـر شعريش به نـادانـي خويشم