دل ما و صفاي بارانت، از دعاي تو سبز و سيرابيم
«و من الماء کل شئ حي» همه مديون حضرت آبيم
از زلال تو روشنيم اي آب، دل به دريا که ميزنيم اي آب
موج در موج شرح دلتنگي ست، لب هر جوي اگر که بيتابيم
دجله هر شب هزار و يک قصه از نيستان سامرا دارد
مثل ما که هزار و يک سال است زائر غصههاي سردابيم
بي تو يک روزِ خوش نبود و نرفت آبِ خوش از گلويمان پايين
يا سرابيم بي تو در پوچي يا که در خواب خويش مردابيم
کي بتابي تو يک شبِ بي ابر، بر شبستان حوض کوچکمان؟
و ببينيم باز هم با تو، غرقِ تسبيح موج و مهتابيم
گفته پيري که از بلندي کوه، جويبار دل تو جاري شد
ما که يک عمر رفت و در خوابيم «مگر اين چند روز دريابيم»
آمدي بغض کوچهها وا شد، اشکها قطره قطره دريا شد
با شما هر جزيره خضراء شد، در بهارت چه سبز و شادابيم