صداي دسته ي زنجيرزن ، غمي در منو شعله مي کشد اکنون جهنمي در من
شب است و از همه سو خيمه مي زند اندوهکه تا بنا شود از نو محرّمي در من
شبيه تکيه دلم بي قرار مي لرزدو شعله مي کشد آواز مبهمي در من
صداي شعله ورِ يک سوار مي پيچدو سايه روشنِ تبدارِ آدمي در من
شب است و از در و ديوار تکيه مي باردسکوت ممتدِ اندوهِ مبهمي در من
مريم سقلاطوني