چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه ميريزد
من از ساقي ستم جويم من از شاهد جفا خواهم
ز شاديها گريزم در پناه نامراديها
به جاي راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهم
چنان با جان من اي غم درآميزي که پنداري
تو از عالم مرا خواهي من از عالم تو را خواهم