نديدم هر چه گشتم، کوچه کوچه، ردّ پايت راچه مي شد؟ کاش مي شد! بشنوم من هم صدايت راقتيل قبله! دردت را بلا گردان ديرينمچه مي شد؟ کاش مي شد! تا سپر باشم بلايت رانديدم، با تمام چشم گشتم، چشم هايم کورتمام عمر هم هرگز نخواهم ديد، جايت راتو را روشن نخواهم ديد مي دانم ولي يک شب بيا در خواب من، شايد ببينم خيمه هايت رادعا کن پرده ي گوشم بلرزد يک صدا ناگاهخجالت مي کشم، نشنيده ام بانگ رسايت رادعا کن قسمتم باشد، تماشايت شبي در خوابدعا تو، استجابت تو، اجابت کن دعايت رارقيّه؟ خيمه ي آتش؟ سکينه؟ قاسم مجروح؟بگريم - وارث عصمت! - کدامين ماجرايت را؟خدا در سوگ تو خورشيد را ناگاه پنهان کردکيَم من؟ تا بگيرم، اي خدا را خون! عزايت رازبانم را به مدحت باز کردي، لطف کردي، آهنديدم، کاش مي شد! تا ببينم کربلايت را
مرتضي اميري اسفندقه