نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ ذبيح الله محمدي بردبري 
آمدم جانم به قربانت ولي دير آمدم

موقع رفتن جوان بودم کنون پير آمدم

نوشدارويم که بعد از مرگ سهرابم ولي

من گرفتار قضا بودم به تقدير آمدم

شکل ديوار خمي در حال افتادن شدم

در هواي تکيه گاه و فکر پادير آمدم

بنده اي آزاد بودم تا که عشق از راه رسيد

دست ها را بسته اند و پا به زنجير آمدم

لشگري برگشته از يک جنگ را مانم ولي

از براي جنگ ديگر بهرتسخير آمدم

ساده بودن در جواني گر تباهم کرد ليک

باز هم من ني براي مکر و تزوير آمدم

شاعر شوريده ام بس شور شيرين داشتم

خواب ديدم همچو فرهاد و به تعبير آمدم

سينه ام صدها کلام و درد و دل ننوشته داشت

بعد عمري با سرود و شعر و تحرير آمدم

واژه ها بهر سرودن با "بهاري" لج شدند

شعر بي وزنم که با يک ذهن درگير آمدم