خواهم اگر به آن قد و بالا ببينمت
بايد تو را به وسعت صحرا ببينمت
تکه به تکه جسم تو را جمع کردم و
مي چينمت به روي عبا تا ببينمت
حالا که تير خورده و پهلو گرفته اي
پيغمبرم ... به کسوت زهرا ببينمت
خوبست اينکه حداقل مادر تو نيست
ورنه چگونه در بر ليلا ببينمت
جان کندن مرا به تمسخر گرفته اند
پيش بساط خنده اينها ببينمت
ترسم ز عمه بود بيايد... که آمده
حالا من عمه را ببرم ... يا ببينمت؟
تشنه نرفته است ز خون تو دشنه اي
بايد به نيزه ها نگرم تا ببينمت