آن روز بگشوده بال و پر با سر به سوي وادي خون رفتي گفتي : ديگر به خانه باز نميگردم
امروز من به پاي خودم رفتم فردا شايد مرا به شهر بيارند بر روي دستها
اما حتي تو را به شهر نياوردند !
گفتند: چيزي از او بجاي نمانده است جز راهي ناتمام
آري اي شهيد از تو چيزي نمانده است جز راهي ناتمام...
راهي ناتمام که ادامه اين راه بر عهده ماست...