ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
يونس عليه‏ السلام زمانى ديد قومش دعوت او را نمى‏پذيرند و به او ايمان نمى‏آورند،آزرده شد و احساس بى‏تابى كرد.از اين‏رو، به پروردگارش شِكوه نمود. در بخشى ازشِكوه‏هاى او چنين بود: اى پروردگار من! تو مرا در سى سالگى به سوى قومممبعوث فرمودى و من، سى و سه سال در ميانشان ماندم و آنان را به ايمان آوردن به توو تصديق رسالتم دعوت نمودم و از عذاب و محروم كردن تو بيمشان دادم؛ امّا آنان تكذيبم كردند و به من ايمان نياوردند و نبوّتم را انكار نمودند و رسالتمرا سبك شمردند و مرا تهديد نمودند و ترسيدم كه مرا بكشند. پس، عذابت را بر آنانفرود آور، زيرا آنان قومى هستند كه ايمان نمى‏آورند. آن گاه خداوند به يونس عليه‏ السلاموحى فرمود: «در ميان آنان، زن باردار و جنين و كودك خردسال و پير و زن ناتوانو مستضعف خوار وجود دارد، در حالى كه من، داور عادل هستم كه رحمتم بر خشممپيشى گرفته است. من خردسالان قوم تو را به گناهان بزرگ سالانشان كيفر نمى‏دهمو ـ اى يونس ـ آنان بندگان و آفريدگان و مردمان من در سرزمين‏هاى من و درزير پوشش من‏اند. دوست دارم درباره آنان حوصله كنم و با ايشان مدارا نمايمو توبه‏شان را انتظار مى‏كشم».تفسير عيّاشى ، ج 2، ص 129، ح 44