نشان دوست
ز شهر عشق تو را سينه چاک آوردند
به عرش رفته ما را به خاک آوردند
عبور کرده اي از کوچه سحر گويي
که روي دست تو را تابناک آوردند
به ذهن باغ هميشه تو سبز خواهي ماند
اگر نشان ز تو تنها پلاک آوردند
بيا بخوان تو دوباره روايتي از فتح
که فصلنامه اي