ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
جاده باز است تا شهادت هست، کفش هاي من و تو وامانده است
بندها را ببند، راه بيفت، جاده چندي ست بي صدا مانده است
بوي«اي کاش» مي دهد چشمت، شور، شيرين ترين بهانه توست
هي دريغ و دريغ، حسرت تيغ، تيغ در اين ميانه ها مانده است
سايه هاي فريب و آه دريغ، هي به دنبال کفش مي آييد
تا نگيري تو دست و پايت را، تا نگويي به سر، چرا مانده است

ظلمت چشمهات مي نالد، هيچ فانوس بخت روشن نيست

چشم اميد بسته اي به کجا، روشن رد پا تو را مانده است
رمل هاي شهيد مي ريزند، نور خود را به پاي رفتن تو
تا بجنبي به خويش پا رفته است، سوي آنجا که رد پا مانده است
رمل هاي شهيد بيدارند، مي شمارند وقت شن ها را
تا بيايد کسي شهادت را، تا بيايد کسي که جامانده است